متکلم وحده

, [26.08.18 ]هردفعه که همکلام میشدیم انگار دوتا غریبه بودیم, [26.08.19]دو همکلاسی که هرروز که برای همصحبتی تلاش میکنند آن روز اول مهر است, [26.08.20 ]برایم تلخ است که به یاد بیاورم با وجود محبت بی دریغ تو نسبتی با هم نداشتیم، تلاش میکردیم پرده ای را پس بزنیم، حتی وقتی تو را در آغوش میگرفتم نسبتی با تو نداشتم. محبتی که درون شیشه ای حبس شده و نمیشکند..., [26.08.22 ]و وقتی که فهمیدم دیگر دوستم نداری تصویر تازه ای که از خودم داشتم دگرگون شد, [26.08.22 ]خیابان ها، تک تک کوچه های مرکز شهر، تمام پارک ها و تمام ترافیک های ناتمام تهران به طرز عجیبی به خاطر پیوند کوتاهی که بین ما برقرار شده بود فرخنده بودند. پس از آن انگار هویتی نداشتند, [ 26.08.22]وقتی گفتی دیگر دوستم نداری، برای خودم مثل چک برگشتی شده بودم، روزنامه باطله، سررسید منقضی شده، نسبتی با تصویر باشکوهی که از با تو بودن داشتم نداشتم. متکلم وحده...ادامه مطلب

وضعیت ترسناکی بود. از یک آدم عادی غرق شده در بطالتی که همیشه موهایش را فرق کج باز میکند و سنجاق میزند و همیشه خدا لباس های مشکی و روسری های قواره بزرگ تیره رنگ میپوشد و نهایتا یک رژ لب صورتی محو میزند متکلم وحده...ادامه مطلب

از دریچه ی شیشه ای که ساخته ام برای بررسی از مرجع ارتباط طبق کپی رایت ، گاهی ناباورانه غباری از تلاطم یک طوفان عبور میکند و مرا به اضطراب دقیقی که باید داشته باشم میرساند. نوعی بررسی از مرجع ارتباط طبق کپی رایت ذهنی بررسی از مرجع گرفتن طبق کپی رایت با دنیایی از زندگی های بی دلیل شد متکلم وحده...ادامه مطلب

مهمانی که برای روز دانشجو دعوت کرده بودیم یک ویژگی خوب داشت: ظاهر موجهو یک ویژگی بد داشت: بی منطقی و خود حق طلب پنداری حاد ناشی از برچسب توهم آور «جناح چپ جمهوری اسلامی ایران»اینطور بود که من در آن مراسم و زیر سقف سالنی که هیچوقت خدا پر نمیشود با بسیجی ها و آنطرفی های دانشگاه به نظر می  آمد همنظر بودم.. چه تصادف جالبی! درحالی که از برگزار کنندگان مراسم بودم. و از او دعوت کرده بودم به این پرسش پاسخ بدهد که :« دانشگاه به کحا میرود». صدالبته برنامه بعد از اینکه یک دانشجوی مخالف چادری وسط حرفهای سخنران پرید و ناگهان با حمله طوفانی این فعال سیاسی مواجه شد کاملا از آن مسیر قبلی بازگشت: فهرست اتهامات رعب آور به دانشجوهایی که مخالف او بودند... نه به معنای بی تقصیر بودن جناح آن ها، که نارضایتی و حملاتی نسبت به همه مشکلاتی که ایران درحال حاضر گریبانگیر آن است، بدون توجه به این مسئله بدیهی که ایران در مدت زمان قابل توجهی دست جناح او بوده است. وضعیت غیر قابل توجیه و بی بروبرگرد فاجعه ایران وقتی معلوم میشوند که هرکس که میتوان او و سیاستهای او و هم حزبی هایش در بحران های فزاینده ایران سهیم دید امروز درحالی که رگ گردنش بیرون زده خودش از تاراضی ترین هاست. همه از اعمالشان عبور کرده اند و به «باید» های پس از فاجعه رسیده اند.یکی مسئولیت این وضعیت را قبول کند. متکلم وحده...ادامه مطلب

در تلاش برای تغییر اساسی سبک زندگی ام هستم و برایم جالب است که هر نوشته ای بین کاغذپاره ها و سررسیدهای نصفه کاره پیدا می‌کنم تقلایی دوساله ( از آغاز دانشگاه) برای تغییر این سبک زندگی است. امیدوارم خیلی دیر نشده باشد. گرچه هرگز نمی‌توانم خودم را به خاطر این خسران دوساله ببخشم. ساختار وبلاگ و ارتباطش با کمی تامل و عمیق شدن (حداقل برای من) خیلی مفید بود و سعی میکنم اگر حرفی برای گفتن داشته باشم توی ا متکلم وحده...ادامه مطلب

فقدان یک آدم تا به حال اینقدر آزارم نداده. نمیدانم شاید چون آدم احمقی هستم یا بیکارم و زیاد توی اینترنت میچرخم و از باقیمانده ی زندگی آدمهای رفته بیشتر حرصم میگیرد. جوری متاثر شده ام که تمرکز درس هم ندارم شاید چون همیشه آدم از زیر کار دربرویی بودم و زندگی اصلیم برایم جدی نبوده. زندگی اصلی یعنی درس و زندگی فرعی همان آدمهای موبایل و لپتاپ که نمیتوانند برایم مهم نباشند و بعضی وقتا غصه ی مرگ یکیشان روی سرم آوار میشود. فکر میکردم اسطوره ای توی دنیا وجود ندارد که همه اش غمگین باشد و هرلحظه با یادآوری خاطره ای اشک از چشمانش سرازیر شود؟کسی به این خدا نیاز ندار متکلم وحده...ادامه مطلب

عادت کرده ام همیشه لحظات احساسی شدنم را در قالب کلمات دربیاورم. نمیدانم مینویسمشان که از قالب گرفتن ذهنم توی کلمات و جمله های زیباتر لذت ببرم یا مینویسم که از نوشتنش حالم خوب شود. یا اصلا مینویسم که چیزی را جاودانه کنم. مثل در دام انداختن نسیمی توی مشتم در یک ظهر سنگین گرم این لحظه و این احساسم مال همین موقع است و نمیخواهم از دست برود. و هرچقدر هم آن مفسر اشعار مولانا تحقیرش کند بازهم این احساس غریزی زیباست. من نمیفهمم رشته ی عاشق شدن مولانا از کجا آغاز میشد.من تابع غریزه ام هستم. من مولانا نیستم که عاشق شدنم هم مرا به کمال برساند.موج ها می آیند توی سرم و متکلم وحده...ادامه مطلب

موقعی که او مشغول مردنش بود, پناهجویانی توی قبرس اینبار نفرین شده بودند که تن فروشی و تحقیر و تجاوز را برای «زندگی» تاب می آوردند و  به زنده بودنشان هرچند آفت زده و مصیبت بار ادامه میدادند. موقعی که او مشغول مردنش بود, برده هایی بودند که در گرمای شرجی بنگلادش جهنمی سوزن توی نخ میکردند و دیوانه وار در خیاط خانه های فشرده قبرستانی کار میکردند تا برای لحظه ای زنده باشند و زندگی کنند. آدمهایی را میشناسم که اعتیاد آنهارا تا مغز استخوان از کراهت وجودشان متنفر کرده اما هراس از مرگ یک لحظه آنهارا تنها نگذاشته است. من  تابه حال در وضعیت زجرآوری نبوده ام که بین متکلم وحده...ادامه مطلب

مخالفان اصغر فرهادی (نه منتقدان مخالف فیلمش.بلکه کسانی که اساسا با عقایدش یا رفتارهایش مخالفند.) را میتوان به صورت منطقی درک کرد. به هرحال من هم از برخوردها یا عقاید از نظر خودم دگم کسی نمیتوانم کنار بیایم. به این که رسیدم بگویم من اصلا از ستایش کنندگان او نیستم. بعضی فیلمهایش  خیلی برایم جذاب بوده و بعضی فیلمهایش به دلم ننشسته چون احساس میکنم بیش از حد المان ها . فضاها و روند پیشبرد داستان را در فیلمهایش تکرار میکند که برای من طراوتش را از دست میدهد.اما درکل از کارگردان هایی است که پیگیرانه تمام فیلمایش را میبینم. (فروشنده را هنوز ندیدم.)  اما وضعیت بع متکلم وحده...ادامه مطلب